وثقتيموز
مي خوام خوشبخت بشم و تلاش مي كنم راه خوشبختي رو پيدا كنم ...
یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, ساعت 21:25 | Emeli

 

فرشته جوونم برات اختصاصيييييييييييي دو تا پست گذاشتم! شاد باشي ها ... 
 
شنيدي ميگن تو يه قدم برو سمت خدا ، خدا 10 قدم مياد سمتت؟ اين يعني خدا خيلي مهربونه! اما...
اينجا(40 نساء) ديدم كه جبرانه نيكي توسط  خدا چه مدليه! اين مدليه كه اووو نيكي ايي كه تو انجام دادي رو چند برابر ميكنه(احتمالا همون 10 برابر) خب تا اينجا خدا خيليييييييي مهربوووونه... اما در ادامه اش مي گه علاوه بر اووون ، از جانب خودش ، مزدي هم ميده... دقت كردين ؟ از جانب خودش، (خدا همه چي دستشه ديگه!)  مزد ميده... اين به اين معني نيست كه خدا ارحم الراحمينه؟ مهربونتر از مهربوناست؟ از خودتم به خودت مهربونتر؟ با اين حساب بازم فكر مي كني ، خدا ظلم و ستم ميكنه بهت؟
پس نيكي كنيم ... چندبرابرنيكي  + اشانتيون! دريافت مي كنيم! حواسم باشه اگه اشانتيون نگرفتم ول كن قضيه نباشم
یک شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, ساعت 21:42 | Emeli

 

امروز يه اتفاق جالب برام افتاد!



ادامه مطلب ...
یک شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, ساعت 20:40 | Emeli

 

تووو ايميلم مطلب جالبي اوومده بود، خيلي خوشم اوومد... جالب نيست؟

سعی نکنید دختر و پسر خوب برای پدر و مادر، خواهر خوب، برادر خوب، عروس خوب، داماد خوب، پدر خوب، مادر خوب باشید. این خیلی خوب بودن­ها عاقبت کار دست آدم می­دهد. آدم گاهی می­رود توی نقش­هایی که نقش واقعی­ اش نیستند و از من واقعی­ اش خیلی فاصله گرفته­ اند. بهتر است دیگران شما را نپسندند تا اینکه هر روز به جای خود در آینه چهره­ ی کسی را ببینید که از شما سوال می­کند:

راستی تو کی هستی؟

 

یک شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, ساعت 3:31 | Emeli

 

خب خاطره ي امشبم از سفر قم!

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, ساعت 1:30 | Emeli

 

گيلاسي جوون يه خاطره تعريف كرد، ياده يه خاطره تووو دانشگام افتادم! هنوز كه هنوزه سرش مي خندم!
 
یه روز توو دانشگاه یه آقا پسری گفت ببخشید خانم! ما هم که لحن شناس!!! برنگشتیم نگاه کنیم … دوباره گفت . باز برنگشتیم. دوباره گفت. باز برنگشتیم. دوباره .. باز.. دوباره… باز… کلا کل سالنه طویل دانشگاهمون این سناریو تکرار شد… تا رسیدم به کلاس، جلو در کلاس بوود و من در کلاس تنها!!! باز گفت ببخشید خانم! سرمو توو کیف کردم که انگار ندیدم ونشنیدم! چند ثانیه وایساد و بعد رفت…
دوستم اوومد براش گفتم، گفتم نسی، رفت؟؟؟
نسی گفت: نه پس موند!!! خیال کرد کری!!!
یک شنبه 18 شهريور 1390برچسب:, ساعت 2:30 | Emeli
 
 
هييييييي چي بگم از دل هاي پردرد... چقدر دلم مي گيره وقتي غم كسي رو ميشنوم...
ديشب {تاريخشو پيدا مي كنم.} تووو اتوبوس با دختري آشنا شدم كه خيلي ...
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, ساعت 23:59 | Emeli

 

چقدر من وثقتيموزم رو دوست دارم...
مي خوام بهش خيلي چيزا ياد بدم، شده عين بچه ام!
یک شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, ساعت 16:10 | Emeli

 

ديشب عروسيه همسايه بغلي مون بود. صداي خواننده ي اركست شون كل كوچه چه عرض كنم كل خيابونو برداشته بود. BMW گل زده بودن و عروسم چ...ه..ر.ه پردازان رفته بود. غذا هم كه نگووو چند مدل و همه هم از ...  ديگه خودتون تا آخرشو بخونين!

به نظر شما شادي و عروسي يعني اين ؟

آهان اينم بپرسم، 

ازدواج به نظر من يعني اينكه : تو داري زندگيتو مي كني ، شاديو خرم، خودتو دوس داري، خيلي هم به خودت خوش مي گذروني، روياهات رومحقق ميكني، و غيره!

تا اينكه يه روز، يكي مياد و دلتو مي بره، اونروز ديگه روياهاش روياهات ميشه و دوس داري كنار اوون خوش بگذروني و غيره!

تصميم مي گيرين ازدواج كنين!

حالا سوالم اينجاست : جشن اين وسط چي كاره است؟

نشون دهنده ي اينه كه تو و همسرت شادين و ديگران رو هم در شاديتون شرييك مي كنين ؟

يا نشون دهنده ي اينه كه ديگران شادند و تو و همسرت در اوون شادي شرييك مي شين ؟

-----------------------

پ. ن. : جواب خودم يه پست مفصل ميشه ، بعداً.

 

یک شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, ساعت 15:47 | Emeli

 

خسته ام  يا ؟

 
اين روزا تا اين تك جمله رو مي گم، همه ميشن
 
خدا بگم چيكارش نكنه اين نويسنده ي سه دونگ سه دونگ رو!
-----------------------
پ. ن : خيلي خوبه روتين هامون رو با يه طنز ساده عوض كنيم!
یک شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, ساعت 13:30 | Emeli

 

ميخواستم بگم ، حواستون باشه بچه مثل من تربيت نكنين! فوق العاده لووووس! البته خداروشكر مستقل بارم اووردن، يعني تصميم گيري ها با خودمه ول..ي مامان يا نهايتا خواهرم غذا و ميوه بايد بيارن توو اتاقم ! همش پاي لپ تاپ ! كلا با خودمم همش! شب ساعت 6 صبح مي خوابم، ساعت 3 ، 4 بعد از ظهر بيدار ميشم، البته چون مامان ترسيده از گشنگي ضعف كرده باشم!
توو خونه ام ها ولي 2 روزه بابا رو نديدم ... 
به بچه بها بديد ولي برنامه ريزي هم بهش ياد بدين، نشه مثل من كه در هر لحظه ،هرچي دلم بخواد  رو انجام ميدم ... بي برنامه !
اگه ماميه من بهم گير ميداد... سر وقت بخوابم سر وقت بيدار شم كارام برنامه داشته باشه شايد كارم به اينجا نمي رسيد!
 
ولي خودم مي خوام خودمو درست كنم ، ديشب باز 6 خوابيدم ولي 11 ظهر بيدار شدم، البته با گير مامان!!! ديدي خودم خودمو درست كردمنيشتو ببند... خب اگه من نمي خواستم بيدار شم كه الان بيدار نبودم!
---------------------
پس حواستون باشه ها ، تصميم كبري گرفتم خودمو درست كنم!
 
بعداً اضافه شد : آخجووووون مامانيم بهم گير داد، يه دعواييم كرد كه ساعت 9 و نيم خوابم برد!!! مي گفت آخر ميميري با اين خواب و خوراكت! قربونش برم كه عصباني ميشه به خاطرم !(فقط دلم سوووخت خودم تصميم به تحول داشتم ولي مهم نيست اصل اينه كه من مي دونم خودم اول خواستم! ) اما حيــــــف اين پشه ي بي ادب از خواب بيدارم كرد!!! الان ساعت 12 و ربع هست و باز من بيدار... ولي تصميم گرفتما ، ميرم مي خوابم! 

عجبا ساعت 2 و ربع شده هنوووووز خوابم نبرده! بميره اوون پشهه!

 

درباره وبلاگ


Emeli هستم. 22 سالمه. ساكن تهرانم. نرم افزار كامپيوتر خوندمو تازه فارغ التحصيل شدم. تصميم به ازدواج داشتم ولي به هزاران دليل كه درست و غلطشو نمي دونم، ازدواجم سر نگرفت! خانواده ي مذهبي ندارم و تا سال اول دبيرستان، بي حجاب بوودمو از اينكه ديگران از ظاهرم و اندامم تعريف مي كردند شاد بوودمو روز به روز بيشتر بي حجاب مي شدم. ساله پيش دانشگاهيم، از لحاظ پوشش تغيير رويه اساسي دادم و در ذهنم تعارضاتي پيش اوومد كه منو واداشت به اينكه بدونم من كيم؟ باورهام چيه؟ باور درست كدومه ؟ به همين دليل قم رو براي گذروندن دوران دانشجويي انتخاب كردم ( شهري ديده بودم كه ميتونم از لحاظ مذهبي به اطلاعات كافي برسم) اما مشكلات فراوووني برام پيش اوومد و كمتر تونستم بهره برداري كنم ولي اين تعارضات هنوز هستو من به دنبال حلش هستم! البته بگم ، ذهن به شدت پرسشگر و كنجكاوي دارم و علاوه بر اوون مسائل رو ساده قبول نمي كنم، همين باعث شده كه هميشه بگم «نمي دونم!» و به دنبال اوون تلاش كنم براي دونستن! پس دفتر خاطراتي تهيه كردمو از افكارم از خاطراتم از درددل هام درش نوشتمو به زندگيم دقيق شدم ، تا هم خودم رو خدا رو راه و رسم زندگي رو ! پيدا كنم و هم خاطراتم و روند زندگيم رو ثبت داشته باشم، تا هميشه به يادم بمونه ! دفترم هميشه مخفي بوود و از اين كه خوونده نميشد خسته شدم و تصميم گرفتم به بلاگ تبديلش كنم.
آخرین مطالب

پيوندها


 

 

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وثقتيموز و آدرس delnegari.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




Alternative content